دکتر زهرا دادآفرید

صبح‌های خواب‌زده

 

صبح ساعت 8 بیدار شدم ولی وقتی بیدار شدم دلم می خواست بخوابم دوباره.

روی تخت نشسته بودم و صفحات صبحگاهی می‌نوشتم و هرازگاهی به روبرویم خیره میشدم. بیست دقیقه نوشتم. از نوشتنن خسته شدم و به خواندن رو آوردم. همیشه برای فرار از نوشتن به خواندن پناه می‌برم. چون ساده‌تر و شیرین تر است و باعث می‌شود تو با ندانستن خودت مواجه نشوی. باید بخوانی خوب ببینی و تجربه کنی تا چاه ندانستن‌ات را پر کنی.

به نویسنده‌های خوب حسادت می‌کنم. و البته که تحسینشان می‌کنم.

و یک جا خواندم که اگر کسی را به خاطر ویژگی خاصی تحسین می‌کنید خودتان آن ویژگی را در نهادتان دارید. دوست دارم فکر کنم این نویسنده بودن را در وجودم دارم. نویسنده حرفه ای شدن زحمت می‌خواهد. وقت گذاشتن می‌خواهد. خوب این را می‌دانم.

این را می‌دانم که هر کس در هر موقعیتی موفق است در زمانهایی کارهایی کرده بقیه نکرده‌اند. شاید کلیشه به نظر بیاید ولی همین است.

جایی وقت گذاشته. هزینه کرده و اموزش دیده و تمرین کرده. و من تمام ادمهای تلاشگر را تحسین می‌کنم. و از لغت خوش به حالت بیزارم. خوش به حالت را از زبان دیگران زیاد شنیده‌ام. گاهی به خودم گفته‌اند و گاهی به دیگران و من ناظر بوده‌ام.

یک بار منفی درون خودش دارد. اینکه داری به ان ادم بگویند خوش به حالت که قلفتی یا مفتکی اینجا رسیده‌ای و آن تلاشها و عرق ریختنها را نادیده بگیرند. به هیچ کس نمی‌گویم خوش به حالت.

دوست داشتم تا ظهر در رختخواب بمانم. اما ارمین بیدار شد. از محسن خواستم ببردش دستشویی. چون می‌گفت که تندم گرفته و حال ندارم بلند شوم.

محسن بردش. بعد دوباره کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم ادر لارا را گرفتم دستم و زیر پتو خزیدم تا بخوانم. اما ارمین مدام سرفه می‌کرد و محسن گفت کتری جوش است می خواهی چه دم نوشی درست کنی. این بود که بلند شدم تا هم به ارمین شربت بدهم و هم دم نوش اویشن درست کنم.

مدرسه که می رفتم. مادرم بیدار می‌شد و همیشه چای اماده می‌کرد. اصرار داشت اگر شده در حد دو لقمه ولی صبحانه را حتمن بخوریم و بعد برویم.  گاهی تخم مرغ و گاهی پنیر یا کره روی میز می‌گذاشت. سرویس من 6 و ده دقیقه صبح دنبالم می‌آمد. مامان قبل از من بیدار می‌شد و اینها را اماده می‌کرد می‌رفت می‌خوابید. برای خوراکی بردن چیزی نمی‌گفت و معمولن چیزی نمی‌بردم. گاهی دوست داشتم برایم لقمه درست کند. مثل مرضیه دوستم که همیشه لقمه پنیر و گوجه می‌آورد. ولی به او نمی‌گفتم برایم آماده کن و خودم هم درست نمی‌کردم.

حالا هر صبح که آریا برای مدرسه بیدار می‌شود و برایش لقمه درست می‌کنم ، با خودم می‌گویم همین که مامان همت می‌کرد و برایم چای اماده می‌کرد کار بزرگی بود. می‌توانست بی‌خیالش شود. این مادر شدن ادم را قوی‌تر و مسئولیت‌پذیرتر می‌کند.

اشتراک گذاری
آخرین دیدگاه ها

2 پاسخ

  1. چه روایت شیرین و روانی. واقعن مادری شجاعت و قدرت میخواد. دمتون گرم که به کار خلاقانه مشغولید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط