16 اذر 1402
1
بعد از پیشنهاد استاد کلانتری دربارهی نوشتن مقالهی صد روزه، بیش از هر موضوعی کلمهی جستار در ذهنم تداعی شد.
تصمیم گرفتم خودم را دانشجویی در نظر بگیرم که هر صد روز، دربارهی یک موضوع مشخص میخواند و مینویسد و در وبلاگش نوشتهها را منتشر میکند. فرقش با تحقیقات دانشگاه این است که اینبار پای علاقه در میان است نه اجبار.
موضوع باید برایم به قدری جذاب باشد که بتوانم صد روز با آن زندگی کنم و خسته نشوم. به این نتیجه رسیدم که جستار همانی است که میتوانم صد روز و حتا بیشتر با ان کلنجار بروم و باز هم بخواهم دربارهاش یادبگیرم. شاید این به ذات جستار هم برمیگردد. قالبی که تابع قاعده و قانون مشخصی نیست و همین ویژگی دست نویسنده را برای نوشتن باز میگذارد.
جستار روایی، ناداستان، خویش زندگی نامه
داستانی که ردی از واقعیت در آن است. همیشه از خواندن روایت شخصی لذت بردهام. از شنیدن تجربهی افراد آشنا و غیرآشنا. افراد مرده یا درقیدحیات. برایم جالب است تا بدانم دیگران چطور با ملال زندگی کنار میآیند. چطور با شغلشان تا میکنند. کجا زندگی به آنها درسی داده که به تحول رسیدهاند.
در میان جستجوهایم به کتاب «فیلم جستار» رسیدم.
«الدوکس هاکسلی جستار را در حرکت میان سه محور توصیف می کند.
جستار ابزاری ادبی برای بیان تقریبن همهچیز دربارهی هر چیز است… جستار، به تیرهی ادبیای تعلق دارد که تغییرپذیری شدید ان را میتوان، به موثرترین شکل، در قالب چهارچوبی ارجاعی مبتنی بر سه مجور مطالعه کرد.
محور اول، محور امر شخصی و خودزندگی نامه نویسی است.
دیگری محور امر ابژکتیو، امر واقع و امر ملموس-خاص.
و سومی، محور امر انتزاعی –جهان شمول. اکثر جستارنویسان فقط در محدودهی یک و یا در نهایت دو محور از این محورهای سه گانه ی جستار احساس راحتی می کنند و بهترین عملکرد خود را ارایه می دهند.»
نام کتاب: فیلمجستار از مونتنی تا مارکز و بعد
نوشته تیموتی کوریگان
ترجمه نغمه یزدان پناه
نشر بیدگل نسخه فیدیبو
2
18اذر1402
*«نوشتن داستان ترسناکتر است اما نوشتن ناداستان سختتر است. چون ناداستان بر پایهی واقعیت نوشته میشود و واقعیتی که امروز حس میشود به طرزی تحملناپذیر و مغزپکان عظیم و پیچیده است. درحالی که داستان از هیچ در میآید.
در واقع… یک لحظه صبر کنید. حقیقت این است که هر دو ژانر ترسناکاند. هر دو انگار بندبازیاند بر فراز مغاک. این مغاکها هستند که فرق دارند. مغاک داستان سکوت است. خلا. اما مغاک ناداستان هیاهوی محض است. سکوت پرآشوب تمام چیزها و تجربهها. و ازادی مطلق بینهایت انتخاب که سراغ چه چیزهایی بروید و نشانشان دهید و به هم وصلشان کنید، و چگونه، و چرا، و الی آخر.»
* این هم مثالی دیگر
نوشته دیوید فاستر والاس
ترجمه معین فرخی
نشر اطراف
نسخه الکترونیکی فیدیبو
از نظر من نوشتن داستان سختتر از نوشتن یک جستار است. البته میدانم نوشتن مقاله خوب کار آسانی نیست. اما در داستان باید کاری کنی تا جریانی تخیلی در قالبی منطقی قرار بگیرد. در جستار کمی از پل را بر فراز رودخانه ساختهای فقط باید سنگهای خوب را جمع کنی و یکی یکی جلوی پایت بیندازی.
دیشب در مورد جستارنویسی سرچ می کردم که به سری کتابهای نشر اطراف رسیدم. کتاب «این هم مثالی دیگر» را پیشتر خوانده بودم.
هر چه در نوشتن جلو می روم از اینکه اینترنت همه چیز را به راحتی در اختیار ما قرار میدهد بیشتر شگفت زده می شوم. کتابهای نشر اطراف با قیمت بسیار کم در فیدیبو موجود بود و فقط اراده میخواست تا با صد هزارتومان چندین جلد را در موبایلت داشته باشی. اگر نسخهی چاپی میخواستی که باز هم در هر سایتی موجود بود.
با کمی جستجو به جستارنویسانی رسیدم که پیشتر اسمشان را نشنیده بودم. نام کتابها را لیست کرده ام تا هر هفته به مهمانی یک نفرشان بروم و در موردشان بنویسم.
3
17اذر142
بعضی کتابها انقدر پرکشش هستند که نمیتوانی دست از سرشان برداری و یک سری دیگر را باید نیمهخوانده رها کنی.
کتابهای زیادی هم هستند که باید آنها را جرعهجرعه سر بکشی. مثل نوشیدنی ارزشمند و خوشگواری که میترسی تمام شود و دلت نمی آید آن را یک نفس بخوری.
خوبی کتاب این است که می توانی بارهاو بارها آن را بخوانی و هر بار سراغش میروی به درک جدیدی از مطلب میرسی.
کتاب «رها و ناهشیار می نویسم» ادرلارا از این دست کتابهاست. کنار تختم است. هرروز چند صفحه را مزهمزه میکنم. خوب که با لذت خواندم میروم سراغ صفحات بعدی.
متن کتاب ساده و روان است. تمرینات کاربردی هستند. لحن شوخ و شنگ کتاب ادم را برای نوشتن به وجد میآورد. اگر فکر میکنی خاطرههای زیادی داری که باید بنویسیشان. اگر نوشتن برایت سخت است و یا دنبال نوشتن چیزی سادهتر از داستان میگردی باید به رها و ناهشیار سری بزنی.
ادر لارا واقع اینکاره است. اینکاره یعنی معلم نویسندگی است و فوتو فن کار را خوب بلد است. و این ناشی از سالها تدریس دوره های آموزشی برای جستارنویسان و خاطرهپردازان است. او چندین دهه برای مهمترین نشریات آمریکایی جستار روایی نوشته و می داند رهایی که در این ژانر وجود دارد مهمترین ویژگیاش است. اینکه جستار اسیر قاعده و قانون نمیشود و در قالب خاصی نمیگنجد.
لارا در آغاز کتاب مینویسد: «دوازده سال تمام هفتهای دو مطلب نوشتن بهتر از هر چیزی اهمیت فوتوفن را یادتان میدهد. ستوننویسی، مثل جستارنویسی یا وبلاگ نویسی گهگدار یا پراکنده فرق میکند. مطلبی که برای روزنامه مینویسی باید چند عنصر داشته باشد. قصهای برای گفتن، شیوهای برای گفتن این قصه و دلیلی برای گفتنش.»
با این همه میشود آن را فراگرفت. یک خاطره ممکن است خیلی ساده باشد و حتا هیجان هم نداشته باشد. اما شیوه روایت ما آن را خواندنی میکند.
لارا از ما میخواهد به صدای خودمان برسیم:
«صدا یعنی شخصیت شما روی کاغذ. یافتن صدای خود یعنی روی کاغذ هم شبیه خودتان به نظر برسید. برای این کار، باید زیروبمهای مصنوعیای را که در طول مسیر امتحان کردهاید یا در مدرسه یادتان دادهاند کنار بگذارید و صدای طبیعی خودتان را به گوش ما برسانید. همان صدای کمرمق لرزانی که با آن به دنیا آمدهاید.»
4
۱۹/آذر/ ۱۴۰۲
*«دیوید فاستر والاس- که در اصل داستان نویس بود – گاهی هم «ناداستان خلاق» مینوشت. در طرح درسی که خودش برای کلاس «ناداستاننویسی خلاق» به دانشجویانش ارایه کرده ، توضیح داده که به نظرش این فرم ادبی چه جور چیزی باید باشد: «کلمهی ناداستان یعنی آثار باید به اتفاقهای جهان بیرون وصل باشند، تا حد قابل اعتمادی «درست» باشند. مثلن اگر ادعا کرده اید اتفاق افتاده، واقعن باید اتفاق افتاده باشد.
اگر حکمی صادر کردهاید، خواننده انتظار دارد اثباتش کنید (یا دربارهاش بحث کنید).
و همزمان صفت خلاق یعنی هدف یا هدفهای دیگری به جز بیان صرف حقیقت نویسنده را برانگیزاند و در اثرش دیده شود. این هدف خلاقانه –به طور گسترده- ممکن است علاقه مند کردن، آگاه کردن، سرگرم کردن، به حرکت واداشتن، قانع کردن، ارشاد، رستگار کردن یا شگفتزده کردن خواننده باشد.
یا اینکه مجبورش کنیدبه چیزهایی که ارزش توجه دارند دقیقتر نگاه کند و یا عمیقتر فکر کند. یا ترکیب های متفاوتی از همهی اینها.
خلاق همچنین بر این دلالت میکند که ین نوع ناداستان آثار مهارت را هم در خود میگنجاند. جستارنویس معمولن میخواهد ما او را به عنوان سازندهی متن ببینیم و بفهمیم. اما معنی این حرف این نیست که هدف اصلی جستارنویس «به اشتراک گذاشتن» و «بیان خود» است یا هر عبارت حال خوب کنی که در دبیرستان صدایش میکردند.
در جهان بزرگسالان، ناداستان خلاق نه بیانگر که تعاملی است. و فرض چنین نوشتهای این است که خواننده خودبهخود برای شما تره خرد نمیکند. شخص شما برایش جالب نیستید و علاقهای ذاتی به موضوعی که برای شما جالب است ندارد.»
*این هم مثالی دیگر
نوشته دیوید فاستر والاس
ترجمه معین فرخی
نشر اطراف
نسخه الکترونیکی فیدیبو
در جستار، جستارنویس دیدگاه خودش را از یک موضوع شرح میدهد. پس جستار دارای دیدگاه است. در مقاله دانشگاهی چیزی به عنوان دیدگاه شخصی وجود ندارد. بلکه نویسنده باید بر اساس شواهد علمی به نتیجه برسد.
در جستارنویسی هدف صرفن بیان و شرح ماجرا نیست. بلکه هدف خلاقانه دیگری نظیر سرگرم کردن توجه مخاطب را به موضوع جلب کردن و … وجود دارد. حال این سوال برای من بوجود آمد که وقتی یک خاطره را مینویسیم و در آن به واکاوی خود و رفتار خود میپردازیم آیا به محدوده جستار روایی پا گذاشتهایم؟
این سوالی است که امیدوارم در یادداشتهای بعدی به پاسخ آن برسم.
5
20 آذر1402
این مثل را شنیده بودم که وقتی شاگرد آماده باشد استاد هم از راه می رسد. موضوع را انتخاب کردم. منابع مختلف از هر جا خودشان را رو می کنند. به قدری برایم جذابند که نمیدانم از کدام شروع کنم. دیشب به کتابی رسیدم به نام «ادبیات من ».
با عنوان دوم راهی به فهم خود زندگی نگاری و روایت های شخصی
نویسندگان سدونی اسمیت جولیا واتسون
مترجم رویا پور اذر نشر اطراف
فکر میکنم این کتاب مرا از سردرگمی بین انواع اسامی جستار دربیاورد.
نوشتن از خود چیز جدیدی نیست. از قرن هجدهم رواج داشته. این کتاب به این موضوع که چرا یک ژانر در یک دوره به محبوبیت بیشتری میرسد نیز میپردازد.
نویسنگان این اثر تعریف ها کاربردها نظریهها و نمونه های ژانر خاطره پردازی و خودزندگی نامه نویسی را بررسی کرده اند.
« اسمیت و واتسون ژانر خود زندگی نامه را «به جای یک فرم ثابت، یک سازوکار اجتماعی » می دانند که با میانجی گری بین اهاف شخصی و ضرورتهای اجتماعی، فرم را به عاملیت انسانی، تاریخف موقعیت مکانی و سازوکار پویای بده بستان ارتباطی گره میزند.»
« خود زندگی نگاری به جای این که صرفن قصهی زندگی فرد باشد،ارزشهای فردی خاص را طوری رمزگذاری یا تقویت میکند که بتوانند نقشی در شکلگیری فرهنگ و و تاریخ ایفا کنند.»
به نظر میرسد وقتی نویسنده خود را از منظر خود می بیند و مشاهدهگر و جستجوگر خویش است این موضوع اهمیت ویژهای میابد. تامل در گذشته هویت نویسنده را در حال حاضر بیان میکند. اینکه دنیای هر شخص از زبان خودش چگونه است.
6
21 آذر 1402
*«استیون اسپند میگوید خودزندگی نگار با دو زندگی مواجه است نه یک زندگی. یکی زندگی آن خودی است ک دیگران میبینند، به عبارتی شخصیتی اجتماعی و تاریخی فرد با همهی دستاوردها، ظواهر شخصی و ارتباطهای اجتماعیاش. اینها ویژگی های «واقعی» کسی است که در دنیا زندگی میکند.
اما خود دیگری هم وجود دارد که فقط همان شخص تجربهاش می کند.
خودی که از درون حس میشود و نویسنده هرگز نمیتواند از آن «بیرون بیاید».
این خود «درونی» یا شخصن تجربه شده پیشینهای دارد. شاید این پیشینه به معنای تاریخچهای از زمانهای واقعی و عینی نباشد اما بایگانی تصویر نویسنده از خودش است.»
*کتاب ادبیات من نوشته سدونی اسمیت جولیا واتسون نشر اطراف
نمیشود خودزندگی نامه را داستان نامید. اما در یک سری ویژگیها مشترک هستند. مثل پی رنگ دیالوگ و شخصیت پردازی. میشود زندگینامه شخصی یا خاطره را به قدری خوب روایت کرد که به داستان شبیه شود.
اینکه رمانی از زبان اول شخص بیان شود دلیل بر این نیست که خود زندگی نامه است. پس خواننده بلافاصله بعد از شروع داستان از توصیف فضا متوجه میشود که دارد داستان میخواند یا خودزندگی نامه. یکی از گویاترین نشانههای تشخیص میتواند تفاوت نام نویسنده با شخصیت اصلی رمان باشد.
دست رمان نویس برای سفر در زمان یا خلق شخصیت های خیالی در زمان و مکان غیرواقعی باز است اما دوست داریم روایت واقعی از زندگی فردی که زندگی نامه مینویسد را بخوانیم.
7
30 آذر1402
امروز صبح بعد از کلاس زبان قدمزنان تا کتابفروشی رشد رفتم. هوای بهاری زمستان ما. در حقیقت همین سه ماه پایانی سال را میتوانیم حریصانه، بدون اینکه گرممان شود صبحها وظهرها حتا قدم بزنیم.
وارد که شدم اقای پوررکنی با همان قیافه سرد و مصمماش از بین راهروها امد به سمت من. از وقتی بچه بودم و با بابا میرفتم کتابفروشی همین چهره را دارد و از نظر من تکان نخورده. پرسیدم جستارهای نشر اطراف را میخواهم گفت: «بروطبقهی پایین.» طبقه بالا مخصوص کتابهای درسی است. انواع کتابهای تست و کمک آموزشی.
رفتم پایین. در بهشت موعود در زمین. کتابهای غیر درسی. متصدیها دو دختر خوشبرخورد و مودباند. آن که شال سرش بود نشر اطراف را جستجو کرد و جند دقیقه بعد ده جلد کتاب کنار دستم بود. بین یکی از راهروها صندلی پیدا کردم و همه را چیدم روبرویم.
از بین انها 6 جلد را انتخاب کردم. همه شدند 310 هزارتومان. خدایا سپاس. ایران را به خاطر ارزانی کتابش دوست دارم. کمی قبل یک تاپ معمولی خریده بودم 360هزارتومان.
ظهر فکرم مشغول بود و حوابم نمیآمد. رفتم سراغ کتاب «فقط روزهایی که مینویسم».با عنوان دوم 5 جستار روایی در مورد خواندن و نوشتن نوشته ارتورکریستال و ترجمهی احسان لطفی. اول بویش کردم. بوی عطر خاصی میداد.حتا به آریا هم که کنارم نشسته بود دادم تا ورقها را بو کند. با من موافق بود.
مترجم در مقدمه دربارهی آرتورکریستال می نویسد: «انگار یک گزارهی ناهنجار را -که خلاف روایت غالب است اما حداقل یک بار از ذهن همهی ما گذشته – برمیدارد و تصمیم میگیرد آن را در چند هزار کلمه به نرمی و شیوایی تمام اثبات کند. اسنادش؟ انبوه کتابهایی که خوانده و البته روایتهای شخصی. ابزارش؟ چشمی که بارها و بارها دور سوژه میچرخد، آن را از فاصلهها و زاویههای مختلف، در امتداد تاریخ و جغرافیا نگاه میکند و ان قلتها و واکنشهای احتمالی خواننده را حدس میزند و جواب میدهد. »
«مگر جستارهای روایی همین نیستند؟ تلاشی برای معنا دادن به تجربهها و ایدههای پراکنده با نشاندنشان روی نخ روایت. جستار روایی خواهناخواه نویسنده را ورای تجربه مینشاند و قیچی جرح و تعدیل دستش میدهد.
حتا خودافشاگرترین نوشتهها آیا نمایش اشراف خود برخود نیستند؟ و حاصل کارگردانی حسابشده ی یک موقعیت ظاهرن مستند؟»
روزبهروز به اهمیت نوشتن روزانه نویسی بیشتر پی میبرم. اینکه نوشتن از وقایع روزانه میتواند من را به جزیات حساس کند. در نهایت رفته رفته قلمم روانتر میشود و فاصلهی ذهن و دستم کمتر .
بعد که توانستم روزم را با جزییات شرح دهم میتوانم خودم را رفتارم را موشکافی کنم. و ان تحلیلها با روزمرگیها حل میشوند و میتوانم یک جستار روایی خوب بنویسم.
در حقیقت این 7مین روز این مقالهی جستار نویسی است و هنوز مانده تا بتوانم نظری مستقل در مورد جستار بنویسم. پس تا ان موقع به خواندن و نوشتن از هر آنچه میفهمم هرچند اندک بسنده میکنم.
8
3دی1402
بررسی جستار سخن گوی تنبلها
عنوان دوم چرا موفق نبودن آسان نیست؟
نویسنده آرتور کریستال
نام کتاب: فقط روزهایی که مینویسم
کریستال در ابتدای جستار از خودش میگوید. بعد از گفتن شرح کوتاهی میرود سر اصل مطلب: «به عنوان یک مرد سفیدپوست آمریکایی که شرایط جسمی خوبی از یکی از دانشگاههای آیوی لیگ دارد من در بیستوپنج سال گذشته پول ناچیزی درآوردهام. وقتی می گویم ناچیز منظورم واقعن ناچیز است.»
سوال مطرح میکند: «سوال این است چرا تن به زندگی فقیرانهای دادهام در حالی که سلایق و علایقم درست بر خلاف آن بوده است.»
با لحنی طنز و به صورت خلاقانهای به توصیف خودش از زبان دوستانش میپردازد. یک شیوه برای سخن گفتن از خود.
موضوع مورد بحثش را از منظر جامعه بررسی میکند.
سری به گذشته خویش میزند. اینکه در جوانی چه کارهایی کرده و هدفش از این کارها این بوده که در نهایت نویسنده شود. بعد از کنکاش خود، می رسد به نظر خودش در مورد تنبلی و این جمله: «بعضیها تنبل به دنیا میآیند بعضیها تنبلی را کسب می کنند و مورد هجوم آن واقع میشوند. اما تنبلی از هر کجا که امده باشد نامشروع است.»
در ادامه بررسی تاریخ ومفهوم تنبلی درگذشته میگوید اگر انسانی کار نمیکرد یک انگل محسوب میشد.
با همان لحن شوخ حرفهای خرافی آدمهای معروف را در متن میگنجاند. قرار نیست یک مقالهی علمی بنویسد. دارد خودش را و تنبلی خودش را زیر ذره بین میگذارد. همان چیزی که از یک جستار روایی خوب انتظار می رود. خودش را افشا میکند.
در قسمت دوم جستار به روانشناسی تنبلی میپردازد. اینجا کمی مطلب علمی میشود. از جملات آدمهای معروف جابهجا در متنش استفاده میکند.
« تنشی که ساموئل بکت این طور توضیحش میدهد: نه چیزی هست که بگویی، نه چیزی که با ان بگویی، نه چیزی که از ان بگویی، نه توانی برای گفتن، نه میلی به گفتن، اما باید گفت.»
به تحلیلهای فلسفی از زندگی میرسد: «به روایتی زندگی امتحانی است که فقط یک سوال دارد: اصلن چرا داری امتحان میدهی؟ گفتهاند «جای خالی را پر کنید» و تو به فکر فرو میروی و بعد به صرافت میافتی که شاید درستترین جواب اصلن وجود نداشته باشد.»
در آخرین پاراگراف نتیجه گیری می کند و به نوعی به سوالش پاسخ می دهد.
«و اما در مورد تنبلی که همه جا دنبالم می اید، بلاخره راهی برای اهلی کردنش پیدا کرده ام. رخوت، انزوا، افسردگی خفیف به همراه دز سالمی ازعلاقه به پول مرا آرام آرام به ان شغلی که باید کشانده است. بله خوانندهی عزیز فیلم نامه نویس شدهام.»
روز نهم
8دی1402
امروز سراغ دومین جستار از کتاب «فقط روزهایی که مینویسم» رفتم.
نام جستار:«لذتهای گناهآلود»
عنوان دوم:«آیا دعوای داستان ادبی و داستان ژانر روبه پایان است»
نوشته آرتورکریستال
نشر اطراف
به نظرم باید دوباره بخوانمش. کریستال ظرایف ادبی دارد که با یک بار خواندن نمیشود درکشان کرد.
تازگیها یک بار خواندن متن را خواندن واقعی نمیدانم. تا دوبار نخوانمش خواندنم را قبول ندارم. البته برای برخی جستارها و مقالههایی که ذهنم را درگیر خودشان میکنند صدق میکند.
دور بعضی جملات را خط کشیدم. «تا مدتها ابهام اندکی در تشخیص داستان ادبی از داستان ژانر وجود داشت: یکی خاصیت داشت و دیگری فقط خوشمزه بود. آدم یا میرفت شهربازی یا میرفت موزه. یا سوار چرخ وفلک میشد یا میان استادان نقاشی فلمیش میخرامید.»
جستار پر از اسم است. اسم نویسنده هایی که شاید ده درصدشان رامیشناسم. مدام به پینوشتهایی که در پایان جستار آمده رجوع میکنم. احسان لطفی با حوصله اینها را آخر جستار اضافه کرده. و این یعنی ترجمه خوب. یک جور احترام به خواننده.
این مدل نوشتهها که دارند به بررسی سبک نویسندهها در یک ژانر مخصوص میپردازند اشراف کاملی نسبت به اثارنویسندههای مختلف میخواهد. نوشتنشان کار هر کسی نیست. خدا میداند چند سال دیگر میتوانم چنین جستاری بنویسم. اصلن اگر بتوانم. تلاش برای رسیدن به این هدف به خودی خود جذاب است.
جملات درخشان این جستار:
«هیچ چیز به اندازهی احساسهای واقعی دربارهی زندگی واقعی نمیتواند دخل یک داستان عامهپسند را بیاورد.»
«ژانرنویسان متبحر میدانند که کارشان باید کمی تصنعی و غیر واقعی باشد وگرنه انگیزههای ما برای خواندنشان رنگ میبازد.
ما پیرنگ میخواهیم و خیلی زیاد هم میخواهیم.»
و این جمله:
«لذت گناهالود اساسن افیونی است در هیئت یک داستان. معجونی روایی که کمکمان میکند تا موقتن روایت زندگی ملالتبارمان را فراموش کنیم. و تازه برای تعداد نه چندان اندکی از خوانندگان حسی از پیروزی و بهرهمندی هم با خودش دارد.»
چرا این جمله را دوست دارم چون هر کس گفت داستان و رمان نمیخواند باید از او بپرسم زندگی ملالت بار معمولی خستهات نکرده؟ اگرپاسخ مثبت داد. می گویم پس باید رمان بخوانی.
«شبکهی رادیویی انپیآر اخیرن برنامه ای با عنوان «لذتهای گناه آلود من» پخش میکند که در آن نویسندهها دربارهی کتابهایی که دوست دارند اما خجالت میکشند کسی انها را دستشان ببیند حرف میزنند.»
این عنوان «لذتهای گناه الود من» که عنوان همین جستار بود. تیتر جذابی برای مقاله است و دست نویسنده باز است که هم جدی بنویسد و هم طنز. در پوشه مقالههای لپتاپ ذخیرهاش کردم تا چیزی در موردش بنویسم.
۱۰
۱۲دی۱۴۰۲
فقط روزهایی که مینویسم| آرتورکریستال| پنج جستار دربارهی خواندن و نوشتن| ترجمه احسان لطفی| نشر اطراف
جستار سوم: وقتی نویسنده حرف میزند
چرا بهتر است خالقان متون محبوبمان را نبینیم؟
زمانی که بتوانم دقیقن آن احساسی را که در دلم میگذرد روی کاغذ بیاورم؛ زمانی که بتوانم به روشنی شرح بدهم چه در ذهنم میگذرد، آن وقت به نویسندگی نزدیک شدهام.
امروز جستار سوم کتاب «فقط روزهایی که مینویسم»
نوشتهی «آرتورکریستال» را خواندم. این را از آن دو تای قبلی بیشتر دوست داشتم. ملموستر بود و راحتتر میشد فهمیدش.
میگفت یک نویسنده لزومن سخنران خوبی نیست. اینکه تمام حرفش را در همان نوشتهی جذابش، همان رمان یا داستانی که معروفش کرده زده است.
حتا ممکن است ما از نویسنده محبوبمان تصوری داشته باشیم که با خود واقعیش متفاوت باشد و وقتی از نزدیک ببینیمش توی ذوقمان بخورد.
بعد امروز که معلم مدرسه آریا آمده بود دندانش را بکشد و به خانمش اشاره کرد «خانم دکتر دست به قلم است» ترس برم داشت.
نکند من با نوشتههایم فرق داشته باشم. نکند مثلن یکی از بیمارهایم با آنهایی که از روی نوشتههایم مرا برای دندانپزشکی انتخاب کرده باشند بیایند و ببینند من آن کسی نیستم که فکر میکردند و توی ذوقشان بخورد.
از جملات درخشان این جستار که کم هم نبودند چندتایی نوشتم:
«هنری دیوید تورو به خوانندههایش اطمینان میدهدکه: «بهترین مرا درکتابهایم دیدهاید. خودم دهاتی زمخت الکنی هستم که به ملاقات حضوری نمیارزد.حتا شعر، از یک نظر، لاف و گزافی بیکران است. نه که پای تمامی آنچه نوشتهام نایستم اما نسبت من با حقیقتی که عاجزانه از آن دم زدهام چیست؟»
«فکر میکنم نویسندههایی که روی کاغذ تحت تاثیرمان قرار میدهند ممکن است الزامن در ملاقات حضوری نتوانند این کار را کنند.»
«رولان بارت در صفحه۲۶ مقدمهای بر تحلیل ساختار روایت لب کلام را گفته است. آنکه حرف میزند همانی نیست که مینویسدو آنکه مینویسد همانی نیست که هست.»
«واضح است که زندگی نویسنده بر اثرش نور میتاباند. این هم واضح است که رکنی از اثر از درونیترین خود نویسنده بیرون میجوشد. خودی که حیاتش از آن خود بیرونیتر، سوا است.نویسندهها “اید”شان را در جایی که به آن تعلق دارد، یعنی خانه، نگه میدارند.»
«مثل بیشتر نویسندهها، من هم روی کاغذ و در نوشتههایم، باهوشتر از جهان واقعی به نظر میآیم. در واقع موقع نوشتن آدم باهوشتری هستم.»
«ادگار آلن پو از مونتنی نقل کرده: «مردم دربارهی فکر کردن حرف میزنند. من به جز وقتهایی که مینشینم سر نوشتن، فکر نمیکنم.»
11
20بهمن1402
کتاب دیگری از نشر اطراف را گرفتهام دستم. محشر است. نقشههایی برای گم شدن. جستارهایی از ربکا سولنیت صوتی و متنیاش در فیدیبو موجود است. ولی کتابی که جدی باشد برایم باید جسمش را در دستم بگیرم. ورق بزنم. و هر جستار را دو بار بخوانم تا در ذهنم بنشیند.
گم شدن خودخواسته موضوع جستار اول است. نام جستار به قدر کافی مشتاقم میکند: «درها را بازکن»
با خاطرهی شخصی شروع میشود و در میان متن تا دلت بخواهد خرده روایت میآورد.
جملات خوب انقدر زیاد است که از هر کدام میخواهم بگذرم نمیشود. کتابم پر از رد اتود میشود. مترجم کارش را بلد بوده. یکدست است. و پر از کلمههایی که برایم جدیدند. دورشان خط میکشم. از همه بیشتر از پرسهزنی خوشم میاید. پرسه زن. پرسه. کلمه زیبایی است. دلم میخواهد یک پرسهزن باشم.
جملات درخشان این جستار را یکی یکی تایپ میکنم:
«در را به روی ناشناختهها باز بگذار، در را رو به تاریکی باز بگذار، از آنجا ارزشمندترین چیزها وارد میشوند. از آنجاست که خودت آمدهای ومقصدت هم همانجاست.»
«چگونه در پی چیزی هستی که ذاتش بر تو مطلقن پوشیده است؟»
«دانشمند ناشناخته را به شناخته تبدیل میکند و مثل ماهیگیران آن را با قلاب بالا میکشد. اما هنرمند تو را به دل آن دریای تاریک میبرد.»
«رسالت هنرمند این است که درها را بگشاید و الهامها، ناشناختهها و ناآشناها را به درون دعوت کند.»
«گم بودن یعنی حضور تماموکمال و حضور تماموکمال یعنی داشتن ظرفیت ماندن در تردید و رازآلودگی. انسان گم نمیشود بلکه خودش را گم میکند. این انتخابی آگاهانه است، تسلیمی از سر اختیار، وضعیتی روانی که دستیابی به آن از راه جغرافیاست.»
«تا زمانی که گم نباشیم، تا زمانی که جهان را گم نکرده باشیم، نمیتوانیم خود را بیابیم و بدانیم کجا ایستادهایم و مناسباتمان تا کجا بیکران است.»
متنی از ویرجینیا ولف که در این جستار آمده: «حالا نازی نبود دربارهی کسی بیندیشد. میتوانست خودش باشد، با خودش باشد. و همین بود آنچه بیشتر وقتها به آن نیاز داشت: که فکر کند، باری اصلن فکر هم نکند، خاموش باشد. تنها باشد. هر چه بودنی و هرچه انجام دادنی بود با همه فراخی و همهی تلالو و وضوحش دود میشد و به هوا میرفت. و ادمی با احساسی از وقار آن قدر در خود فرو میرفت تا خودش میشد، بطن گوهای شکل تاریکی، چیزی ناپیدا به چشم دیگران.»
«گمشده دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدن چیزی ناآشنا.»
« فراموش کردن هنر نیست، هنر در رها کردن است. و وقتی همه چیز از دست رفته باشد، میتوانی به غنای فقدان برسی.»
«سقراط میگوید شما میتوانید ناشناختهها را بشناسید چون انها را به یاد میآورید. شما ان چیزی را که ظاهرن ناشناخته است از قبل میشناسید. پیشتر اینجا بودهاید اما در جلد کسی دیگر. این نکته فقط جای ناشناختهها را از دیگری ناشناخته به خود ناشناخته تغییر میدهد.»
23بهمن1402
12
امروز دیر بیدار شدم. ساعت 9 صبح. 9 چندان دیر نیست. ولی برای منی که تا قبل از بیداری بچهها فرصت نوشتن دارم یعنی کارم تمام است. رفتم سری به آریا زدم. ابزار الکتریکی اش پهن زمین بود. داشت چراغ راهنما درست میکرد. صورتش به خاطر تب دیشب دانههای قرمز ریز زده بود. از بچگی همین مدلی است. شاید به خاطر پوست نازک و روشنش باشد.
ارمین به طرز عجیبی هنوز خواب بود. بی سروصدا برگششتم روی تخت. برای اینکه حالم خوب شود و ترغیب شوم به نوشتن، کتاب “رها و ناهشیار می نویسم” نوشته ادر لار را بازکردم. نام فصل ده این بود: طرح ریزی برای خاطره پردازی.
این بخش با جملهای از ترومن کاپوتی شروع میشود:
«نوشتن قواعدی دارد. قواعدی دربارهی چشم انداز. دربارهی سایه روشن. درست مثل نقاشی یا موسیقی. اگر این قواعد را مادرزاد میشناسید که هیچ. وگرنه، یادشان بگیرید. بعد به سلیقهی خودتان تعدیلشان کنید.»
چرا اینقدر ادر لارا کاربلد است. کاربردی وجذاب مینویسد. با ان لحن شوخ ولی به اندازه شوخ. لحنی که معلم هست و معلم نیست. اگر معلم است معلمی دوست داشتنی است. دلم میخواهد تا ابد به من درس نوشتن بدهد.
«حتا اگر هنوز آمادهی نوشتن کتابی واقعی نیستید، یادداشت بردارید. بعدتر یادداشتها بی نهایت به کارتان میآید. در یادداشتهایتان تصویر بسازید و به سبک ادبی بنویسید نه به سبک روزنوشت. موقع نوشتن جستار یا کتاب، جمله ای مثل اینکه این 5شنبه هم حال خرابی داشتم زیاد به کارتان نمیآید. شاید هنگام یادداشت برداری خیال کنید ثبت احساسات کار فوقالعادهای است اما بعدها ارزو میکنید کاش دقیقن مینوشتید آدمهای دیگر چه میگفتند. چه اتفاقی افتاد و اصلن چرخ ماشین چطور پنچر شد.»
«خاطره پردازی هم مثل جستار باید نشان بدهد قصه چگونه قصهگو را تغییر داده است. باید نشان بدهد کسی که زندگی گرفتارش کرده چطور راهی یافته تا جلوتر برود یا کسی که اغ دیده چطور با سوگش کنار آمده.»
«به قول ویویان گورنیک در کتاب “موقعیت و داستان”: نوشتهی خوب دو ویژگی دارد، روی کاغذ زنده است و خواننده حس میکند نویسندهاش در سفری اکتشافی است. به باور گورنیک همهی خاطره پردازیها دربارهی بارقهای از بصیرتاند.»
«این توصیهی چخوف یادتان باشد که از هر نوع توصیف وضعیت روحی شخصیتها بپرهیزید. سعی کنید وضعیت روحی شخصیتها در کنشهایشان نمایان شود.»
با این حساب باید با جزیی نگاری بیشتری به نوشتن یادداشتهای روزانهام بپردازم. شاید دانستن اینکه صورت اریا بعد از هر بار تب نقطههای ریز قرمز میزند به درد کسی نخورد اما به من تصویر میدهد و این تصویر شاید روزی برای نوشتن خاطره یا جستاری به کارم بیاید.
5 پاسخ
بسیار عالی خانم دکتر
ممنونم عزیزم
مرسی از معرفی جستار ربکا
عالی بود
سلام خانم دکتر دادافرید . مطلب بسیار عالی بود .معرفی چندکتاب و نوشتن برگزیده هایی از آنها با تلفیقی از شرح حال و روز خودتان بهنگام آشنایی و پیوند با اینکنابها و نویسنده گان مطلب را دلچسب تر کرده بود . من که لذت بردم موفق باشید
خیلی ممنونم مریم خانم بزرگوار